اذیت بچه

مجلس که تمام شد رو کرد به من و با لحن دلسوزانه ای گفت : این دو شب خیلی بچه ت اذیتت کرد همه ش بغلت بود و راهش بردی!

لبخندی زدم و گفتم نه اذیت نکرد! و دیگر ادامه ندادم که در واقع این من بودم که توی این هوای سرد یک من لباس تن بچه ام کرده ام , نگذاشتم به موقع بخوابد , نتوانستم خوب شیرش بدهم و کلی اذیتش کردم که در مجالس عزاداری بتوانم شرکت کنم. مجلسی که حداقل 3-4 ساعت هرشب طول می کشدو از اول تا آخرش صداهای بلند و غیر آشنا دارد. دخترم را از اول تا آخر در آغوشم نگه می داشتم و راه می بردم چون نسبت به این امانت خدا احساس عذاب وجدان داشتم و فقط دلم به این خوش بود که در مجلس آقا امام حسین (ع) هستیم و بی شک دخترم بهره مند خواهد شد.



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در پنج شنبه 9 آذر 1391برچسب:,ساعت 13:9 توسط مامان فاطمه زینب| |

کپی برداری بدون ذکر منبع غیر مجاز می باشد
www.sharghi.net & www.kafkon.com & www.naztarin.com